مـــاه منــــ

نویسندگان

وقتی خدا مرا آفرید نامم را بشر نهاد ...

در آخرین دیدار گفت تو را از پشت قله قاف به سرزمینی خواهم برد ... سرزمینی که نامش را زمین نهاده ام ...

به زمین که رسیدم  نامی برایم نهادند و گفتند این تو و این هم ادمیان و این هم زندگی حال چند صباحی را سر کن ...

اول راه بزرگی گفت زمین مسیری ست که به آن آغشته می شوی مراقب معصومیت کودکی ات باش !

چند صباحی که سر شد تازه حرفش را فهمیدم

فهمیدم :

چقدر زیاد گم شده ام ....

چقدر زیاد دور شده ام ....

 از قله قاف ! همان جا که آمده بودم ....

تصمیم گرفتم از صفر شروع کنم آغازی که برایم خدا را داشت ....
.
.
.
.
وقتی به خدا برسم به او میگویم ...

خدایا ...

همین جا در آغوشت باشم برایم کافی ست !